شکمو

سلام خانم طلا 

خوبی خاله؟ 

یکی دو روز پیش با مامانی رفته بودیم بیمارستان ... یه نی نی ناز دیدیم ...  

وقتی داشتیم بر می گشتیم خونه مامانی یه دفعه ای گرسنه اش شد ... بدبختانه چون ماه رمضون هم هست به مامانی خیلی سخت می گذره ... خلاصه هر چی کیف هامون رو زیر و رو کردیم هیچ برای خوردن پیدا نشد که نشد ... شما هم که شکمو مدام خودت رو می زدی به این ور و اون ور ... 

عاقبت مامانی مجبور شد برای آروم شدن شما دستشو رو بذاره رو دلش ... به محض رسیدن به خونه سریع مامانی یه چیزی خورد و شما هم عاقبت آرووم شدی .... 

ولی خاله به فدات خیلی شکمویی ها ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد