۷ هفته

سلام خاله جونی 

همین الان معلوم شد که تو ۷ هفته شدی ...  

دلم داره پر می زنه برای آبان ماه ... پاییز و زمستون امسال تو به جمع ما اضافه می شی و این یعنی اوج خوشبختی ... فقط کاش ... 

امیدورام سالم و سلامت باشی ...

همچنان در بی خبری

سلام خاله جونی ... 

ما اینجا خوبیم اما همچنان از تو بی خبریم ... 

مامانی فردا صبح می ره دکتر و ما منتظر شنیدن یه خبر خوب از تو هستیم ... 

آغاز

سلام  

خاله خانومی هستم ...  

این اولین پستی که دارم برات می نویسم ... آخه من تازه دیروز ساعت ۵:۲۷ دقیقه عصر فهمیدم که تو هستی ... 

همیشه فکر می کردم روزی که بفهمم خاله شدم اون روز قشنگترین روزه ... اما راستش رو بخوای دیروز حال غریبی داشتم ... هنوز هم گیج می زنم ... 

حتی درست نمی دونیم که تو چند روز یا چند هفتته ... 

سعی می کنم تو هر فرصتی که بشه اینجا از تو و اتفاقات مربوط به تو بنویسم ... 

پس به امید آینده ... سلام ...