سلام عروسک خاله
خوبی؟
این آخرین پستی که در زمان نبودنت می نویسم ...
تا چند ساعت دیگه تو به جمع ما اضافه می شی ... من تو رو تو بغل مامانی می ذارم و ....
گاهی فکر می کنم اگه خودم قرار بود تا چند ساعت دیگه صاحب یه بچه بشم همین قدر ذوق و استرس داشتم یا نه ....
دلم می خواد برات کلی آرزوهای خوب بکنم ....
امیدوارم زندگیت گرم باشه و خوش ...
نفس خاله این و بدون که زندگی پستی و بلندی زیاد داره ... همون قدر که غم داره خوشی هم داره، زشتی داره قشنگی هم داره ... عزیزکم دلم می خواد بدونی که تا زمانی که زنده ام همیشه و همیشه هواتو دارم ...
دخترک نازم، عسلم زندگیت شیرین
سلام خاله
خوبی؟
این چند روزی که گذشت حسابی خوب بود ...
به مامانی کمک کردم و کل خونه رو تمیز کردیم ... به کوچولو تغییر دکور دادیم ...
دیروز صبح زود هم با دوستای مامانی رفتیم بهشت زهرا ... (این قسمتش اصلا خوب نبود)
ظهر هم با مامانی رفتیم آرایشگاه تا موهاش رو براش ببافن و خوشگلش کنن ...
دیشب بعد از شام با مامانی نشسته بودیم و حرکت های بامزه تو رو نگاه می کردیم ... یه لحظه دستم رو گذاشتم رو دل مامانی تا تکون هات رو حس کنم اما توی شیطون ساکت شدی، من هنوز دستم رو برنداشته بودم که بی هوا زیر دستم رو خالی کردی و رفتی یه گوشه دل مامانت قایم شدی ... اینقدر یهویی این کار رو کردی که از ترس جیغ کشیدم ...
خاله تو خیلی خیلی شیطونی ... خدا به دادمون برسه ...