این روزها

سلام جزغل عزیز  

این روزها هوا کاملا بهاریه ... می دونی خاصیت هوای بهار نا متعادل بودنشه ... یعنی یه لحظه هوا آفتابیه٬یه لحظه بارون می یاد٬ یه لحظه هوا گرم می شه و گاهی هم یه دفعه سرد می شه ... 

حال و هوای منم این روزها عجیب بهاری شده ... یه روز دلشوره می گیرم و نگرانم٬ روز بعد یه حس دیگه دارم و ترجیح می دم سکوت کنم این موقع ها می گم خالی از هر احساسی هستم و یه روز انگار تمام صورتم می خنده ... 

ولی جدای از همه این ها یه ترس بدی تو دلم رخنه کرده ... ترس از تنهایی ... شبیه یه آدم کورم که افتاده تو یه اتاق پر نور ... اما نمی تونه دستگیره در رو پیدا کنه ... 

جزغل این روزها یه کمی زیادی قاطی کردم ... ولی درست می شه ... 

جزغل

سلام عزیز خاله  

خوبی؟ 

خوشی؟ سلامتی؟ اون جا همه چی آرومه؟  

می دونی اینجا کسی وقت نداره به اسم تو فکر کنه راستش یه موضوع هایی پیش اومده که ... بگذریم ... من خودم یه اسم برات انتخاب کردم  

از الان تا زمانی که بیایی پیشمون من اسمت رو می ذارم جزغل ...  

جزغل دوست داشتنی خاله پنجشنبه کل خونه ویروون بود ... یه دنیا کار داشتم٬ سعی کردم یه جای راحت برای مامانی تا قبل از برگشتش به خونه درست کنم ... آخه این روزها اصلا حال خوبی نداره ...  

جات خالی اونقدر کار کرده بودم که شب از زور درد نتونستم بخوابم ... تازه صبح جمعه داغون و خراب از تخت اومدم پایین .... 

یادم باشه به تلافیش به بوس گنده از اون لپهات بگیرم ...  

تو نگران چیزی نباش ... می دونم که همه چی رو حس می کنی ... جزغل عزیزم همه چی درست می شه ... من تمام تلاشم رو می کنم که مواظب تو و مامانی باشم ...

۷ هفته

سلام خاله جونی 

همین الان معلوم شد که تو ۷ هفته شدی ...  

دلم داره پر می زنه برای آبان ماه ... پاییز و زمستون امسال تو به جمع ما اضافه می شی و این یعنی اوج خوشبختی ... فقط کاش ... 

امیدورام سالم و سلامت باشی ...

همچنان در بی خبری

سلام خاله جونی ... 

ما اینجا خوبیم اما همچنان از تو بی خبریم ... 

مامانی فردا صبح می ره دکتر و ما منتظر شنیدن یه خبر خوب از تو هستیم ... 

آغاز

سلام  

خاله خانومی هستم ...  

این اولین پستی که دارم برات می نویسم ... آخه من تازه دیروز ساعت ۵:۲۷ دقیقه عصر فهمیدم که تو هستی ... 

همیشه فکر می کردم روزی که بفهمم خاله شدم اون روز قشنگترین روزه ... اما راستش رو بخوای دیروز حال غریبی داشتم ... هنوز هم گیج می زنم ... 

حتی درست نمی دونیم که تو چند روز یا چند هفتته ... 

سعی می کنم تو هر فرصتی که بشه اینجا از تو و اتفاقات مربوط به تو بنویسم ... 

پس به امید آینده ... سلام ...