اعتراف

سلام عزیزکم ... 

خوبی؟ 

امروز می خوام یه اعترافی بکنم .... 

ما حضور تو رو هنوز به کسی اعلام نکردیم ... بعنی فقط یه تعداد خیلی خیلی محدودی از وجود تو اطلاع دارن ... ترجیح دادیم تو یه کمی بزرگتر بشی بعد این خبر رو به همه بدیم ... 

من سر کارم یه همکاری دارم که دقیقا رو به روم می شینه ... این خانم تا اواسط تیرماه به سلامتی قراره عمه بشه ... جات خالی نمی دونی چقدر پز می یاد و حرف می زنه ...  

می خوام اعتراف کنم که وقتی حرف می زنه به روزی فکر می کنم که با طعنه می خواد بگه ایشاالله یه روز تو هم خاله بشی و من مستقیم بهش نگاه کنم و بگم مرررسی ایشاالله جزغل ما هم تا آبان ماه به دنیا می یاد ... 

وای چه حالی بکنم من اون روز ....قیافش باید خیلی دیدنی باشه ...

فکر نکنی که خاله بدجنسی هستم(نمی دونم شاید هم باشم) اما واقعا گاهی لازمه با بعضی ها مثل خودشون رفتار کنیم ...

۱۳۹۲/۰۲/۰۲

سلام جزغل خاله 

خوبی؟ 

امروز اصلا حواسم به تاریخ نبود ... اومدم برای تحویل تعدادی از اوراق نامه بنویسم موقع تاریخ زدن دیدم اعداد مرتب پشت سر هم ردیف شدن ...  

تو هم مثل خودم متولد سالی هستی که به ۲ ختم می شه ... دروغ چرا این روزها خیلی دوست دارم دنبال وجوه اشتراک خودم و خودت باشم ... ناسلامتی خاله و خواهرزاده هستیم دیگه ... 

اردیبهشت

سلام خاله 

خوبی؟ 

امروز اول اردیبهشته ... یعنی دومین فصل بهار ... 

تو چون متولد پاییز خواهی بود احتمالا عاشق همون فصل هستی ... راستش نمی دونم ولی اغلب آدمهایی که دیدم عاشق فصلی هستن که توش متولد شدن ... مثلا من عاشق بهارم و احتمالا تو عاشق پاییز ... نمی دونم شاید هم نه ... 

به هر حال امروز اولین روز یه ماهه جدیده ... ماهی که برای من معانی زیادی داره ... مطمئن باش در آینده ماهها برای تو هم پر معنی خواهند بود ... 

امیدوارم زندگیت در آینده سرشار باشه از خوشی ... و من به خوشی تو خوش باشم ...

این روزها

سلام جزغل عزیز  

این روزها هوا کاملا بهاریه ... می دونی خاصیت هوای بهار نا متعادل بودنشه ... یعنی یه لحظه هوا آفتابیه٬یه لحظه بارون می یاد٬ یه لحظه هوا گرم می شه و گاهی هم یه دفعه سرد می شه ... 

حال و هوای منم این روزها عجیب بهاری شده ... یه روز دلشوره می گیرم و نگرانم٬ روز بعد یه حس دیگه دارم و ترجیح می دم سکوت کنم این موقع ها می گم خالی از هر احساسی هستم و یه روز انگار تمام صورتم می خنده ... 

ولی جدای از همه این ها یه ترس بدی تو دلم رخنه کرده ... ترس از تنهایی ... شبیه یه آدم کورم که افتاده تو یه اتاق پر نور ... اما نمی تونه دستگیره در رو پیدا کنه ... 

جزغل این روزها یه کمی زیادی قاطی کردم ... ولی درست می شه ... 

جزغل

سلام عزیز خاله  

خوبی؟ 

خوشی؟ سلامتی؟ اون جا همه چی آرومه؟  

می دونی اینجا کسی وقت نداره به اسم تو فکر کنه راستش یه موضوع هایی پیش اومده که ... بگذریم ... من خودم یه اسم برات انتخاب کردم  

از الان تا زمانی که بیایی پیشمون من اسمت رو می ذارم جزغل ...  

جزغل دوست داشتنی خاله پنجشنبه کل خونه ویروون بود ... یه دنیا کار داشتم٬ سعی کردم یه جای راحت برای مامانی تا قبل از برگشتش به خونه درست کنم ... آخه این روزها اصلا حال خوبی نداره ...  

جات خالی اونقدر کار کرده بودم که شب از زور درد نتونستم بخوابم ... تازه صبح جمعه داغون و خراب از تخت اومدم پایین .... 

یادم باشه به تلافیش به بوس گنده از اون لپهات بگیرم ...  

تو نگران چیزی نباش ... می دونم که همه چی رو حس می کنی ... جزغل عزیزم همه چی درست می شه ... من تمام تلاشم رو می کنم که مواظب تو و مامانی باشم ...